
- کارگردان: ابراهیم حاتمیکیا
- نویسنده: ابراهیم حاتمیکیا
- بازیگران: هادی حجازیفر، بابک حمیدیان، ژوزف سلامه
- ایران | ۱۳۹۷
فیلم ژانر، فیلم حرف
«هواپیما باید از روی باند بلند شود. داعشیها سر میرسند. فرماندهی سوری با یک ماشین روانهی انتهای باند میشود تا به استقبال داعشیها رفته و برای تیکآف هواپیما وقت بخرد.» موقعیت چیست؟ یک خط محور با سه عنصر روی آن. یک هواپیما و یک ماشین مسلح به تیربار در دو سمت و یک ماشین تکرو در میان خط؛ طراحی نویسنده برای کلیدخوردن یک سکانس اکشن. حالا دو عنصر سمت راست به سمت چپ حرکت میکنند، و طبعن، عنصر سمت چپ به سمت راست هجوم میآورد. دو ماشین درحین تیراندازیِ سرنشینانشان به یکدیگر میرسند، و از میان انفجار حاصل، هواپیما از دل آتش برمیخیزد.
این تنها یکی از چند سکانس جاهطلبانهایست که ابراهیم حاتمیکیای نویسنده، روی کاغذ برای حاتمیکیای کارگردان طراحی کرده؛ این نکتهی مهمیست. فیلمنامهنویس، معمولن کاری با چهگونهگی خلق صحنهای که نوشته، روی پردهی عریض ندارد. بلندپروازانه مینویسد چون ابزارش قلم و کاغذ است. اجرا وظیفهی کسی دیگر است، پس او قرار نیست نگرانش باشد. بهترین چیزی را که میتواند طراحی کند مینویسد. وقتی نویسنده و کارگردان یکی میشود، هزار ملاحظهی تولیدی به میان میآید. هزار نگرانی فنی مرتبط با سقف امکان و توانایی سینمایی که در آن کار میکنی؛ و صدالبته هزار ترس از اجرای درست امر تاکنون تجربهنشده. ارزش کار ابراهیم حاتمیکیا در «بهوقت شام» اینجا مشخص میشود؛ چنانکه در دو فیلم پیشین هم بخشی از همین مسیر را پیموده بود.
فیلمِ ژانر
این سومین اکشن بیگپروداکشن متوالی حاتمیکیاست. نمیگویم آخرین بخش سهگانه، چون بهنظر میرسد این قصهی جاهطلبانه سر دراز دارد. حاتمیکیا از «چ» قصد کرده به لحاظ ابعاد، «فیلم بزرگ» بسازد. به این دلیل است که خروجی «چ»، «بادیگارد» و «بهوقت شام» با سه جغرافیا و داستان متفاوت، این اندازه شبیه به یکدیگر است. در همه، داستان بهانه بهنظر میرسد. قصهی مصطفی چمران در کردستان آخر دههی پنجاه خورشیدی، قصهی شهری بادیگارد در تهران میانهی دههی ۹۰ و قصهی بینالمللی مبارزهی بیرون از مرز ایران با داعش؛ هرکدام میتوانند ساختاری داشته باشند و اجرایی صدها فرسخ دور از هم. اما حاتمیکیا با یک زبان مشترک این قصهها را تعریف میکند. زبان یک ژانر: اکشن.
وقتی اکشن میسازی داستانت متشکل از چندین سکانس طولانی طراحیشده برای تحرک و زدوخورد است و پلهایی داستانی میان این سکانسها که آدمها را از موقعیت اولی به موقعیت بعدی میرساند. (زبان سادهی ژانر برای شناختن الگوهاش ویدیوگیمهای کامپیوتری مرحلهمحور هستند.) حالا برگردیم و با این فرمول به هر سه فیلم نگاه کنیم. در دوتای اول شاید این الگو را به سختی بتوان در پس ظاهر پررنگ داستانی یافت، اما در این فیلم سوم، همهچیز بهوضوح مشخص است. حاتمیکیا به سبک معماران سبک شیکاگو دیگر حتا ابایی از دیدهشدن اسکلت معماریاش در نمای رویی کار ندارد. آنچه اهمیت دارد اجرای ماهرانه است و آنچه در درون درست طراحی شده. با این کلید به فیلم برگردیم؛ جهانی تازه پیش رویمان گسترده میشود در شناخت فنسالاری بلندپرواز که ابعاد تولید یک اکشن در سینمای ایران را نه یک پله، که چندین پله جلو برده است. از سکانس نخستین مواجهه با انتحاری داعشی (که آشکارا یادآور «مد مکس» است و در اجرا ذرهای از آن کم ندارد) تا آن سکانس مهم ابتدای نوشته روی باند، تا تمام سکانسهای بعدی داخل هواپیما، متأثر از این جهان هستند؛ جهانی که باعث میشود درگیریهای روی زمین و سکانسهای اسب و شمشیر و … ساده و در دنیای فیلمساز روزمره بهنظر برسند.
فیلمِ حرف
«بهوقت شام» اما فقط یک اکشن خوشساخت نیست (که اگر فقط همین هم باشد، در آسمان کوتاه سینمای ایران سر به سقف میساید). بهتبع هر فیلم دیگری از ابراهیم حاتمیکیا (در روزهای خوبش)، این یکی هم فیلم دوره و زمانه است؛ و بهتبع جایگاه حاتمیکیا در مناسبات سیاسی امروز ایران و چراغ سبزی که برای ساختن چنین داستانی گرفته، شاید، مانیفست تصویری ایران در بحران منطقه باشد. فیلمی در تبیین دلیل حضور جمهوری اسلامی ایران در سوریه؛ و توضیح ترکیب «مدافعان حرم». حاتمیکیا در این میدان چه کرده است؟
معتقدم ابراهیم حاتمیکیا «بهوقت شام» را به چشم فرصتی یکباره دیده. اگر او به هرکدام از چندموردی که در چندخط بالا برشمردم قائل بوده باشد، پس تلاش کرده از سیاههی بلندبالایی که برای شناساندن داعش از زاویهدید ایرانی-شیعی به مردم جهان داشته، همه را یک به یک، علامت بزند. برخی از این اطلاعات در دل جهان داستانی او تنیده شدهاند و برخی تنها در حد اشاره باقیماندهاند، اما هیچکدام آزارنده نیستند، بهگونهای که از جهان فیلم بیرون بزنند. برای فیلمسازی در حد و اندازههای حاتمیکیا شوخیست اینکه فکر کنیم او نمیداند اگر در برخورد نخستین، داعشیها را مهیبتر تصویر کند، فیلمش تأثیر بیشتری بر مخاطب میگذارد. اتفاقن او تلاش میکند مطابق آن سیاههی اطلاعات واقعی، آدمها را چنان که بودهاند، ترسیم کند. اگر کاریکاتور بهنظر میرسند، خب فیلمساز تأکید دارد که همهی جریان همینقدر تقلبی بوده، اما در گذر زمان، شکل انجام کارهاشان بوده، که جدیشان کرده است. مگر با همین آدمهای مو رنگی و کاریکاتورگون، حاتمیکیا داستانش را به آن وهم و هول قربانگاه داعش نمیرساند؟ به آن «چهطوری ایرانیِ؟» در نمای نقطهنظر، که در نخستین مواجهه با فیلم، مو بر تن راست میکند.
این اما باید نقطهی پایان باشد. درست روی همین P.O.V جهان داستانی «بهوقت شام» میتواند به پایان خودش برسد؛ چراکه این داستان «قربانی» است، نه «قهرمان»؛ و این چیزیست که حاتمیکیای نویسنده نخواسته قبول کند. داستان پدر و پسر همیشهگی حاتمیکیا که با هم هزاران اختلافنظر دارند اما باز وقتی پای وطن وسط است روی یک خط میایستند و قربانی میشوند. اینبار قربانی دشمن زمانهی تازه یعنی داعش. اگر فیلم در قربانگاه داعش تمام میشد، «بهوقت شام» یک سند مظلومیت تمامعیار برای پدران و پسران فیلمساز بود. درست در همان لحظه که چچنی میپرسد «چهطوری ایرانی؟»، و مادر در تصور پسر، چادر بر سر میکشد تا صحنهی بریدهشدن سرهای عزیزانش را نبیند. داستان «بهوقت شام» همینجا تمام است اما حاتمیکیا میخواهد ادامه دهد، و اینبار، پسرِ همواره متهم، عامل نجات پدر باشد؛ عکس اتفاق «بادیگارد» و فیلمهای پیشتر خالق، که پیر، آنچه را که جوان در آینه هم نمیدید، در خشت خام دیده بود. انگار حاتمیکیای میانسال درون فیلمهاش، حتا بیش از «چ» و «بادیگارد» با جهان پیرامونش به صلح رسیده است (خلاف آنچه فیلمساز در جهان بیرونی از خود بروز میدهد).
***

ماهنامه ۲۴ – اردیبهشت ۹۷
«بهوقت شام» در سینمای امروز ایران، یک اثر پیشرو و جاهطلب است؛ فیلمی که ذرهای در نمایش آنچه میخواهد، کم نمیگذارد. برای من بخش اول این نوشته، آنجا که از ژانر و اهمیت ساختن یک اکشن درست حرف میزنم، ارجح به بخش دوم و سمت ایدئولوژیک فیلم است. در واقع، اگر آن بخش اول کار نکند، بخش دوم هرگز جدی گرفته نخواهد شد. چنین است که وقتی در «بهوقت شام» سینما میبینم، میتوانم حرف پشت آن را هم جدی بگیرم. این یک داستان جذاب است که میشود برای دیدن ادامهاش لحظهشماری کرد، و تکنیکی دارد که در بسیاری جاها – با علم به توان فنی سینمای ایران در آن – تماشاگر را حیرتزدهی اتفاق جلوی دوربین میکند. یک فیلم استاندارد بینالمللی که در هر کشور دیگر صاحبسینمایی جز آمریکا ساخته شده بود، پزش را میدادند و ساعتها دربارهی تکنیکهای ساخت و جاهطلبی کارگردانش برنامه میساختند. ابراهیم حاتمیکیا را در همهی این سالها همینگونه شناختهایم. جاهطلب و فنسالار. بلندپروازیهای فیلمساز حالا دیگر کهنهکار را سقفی هست؟
پینوشت: در تمام ۱۶سالی که نقد فیلم نوشتهام، هیچگاه فضای نقدنویسیمان را چنین مسموم به یاد نمیآورم. این اندازه ایدئولوژیک، تبزده و بیمار. با خطکشیهای با ما، یا بر ما. چه بسیار منتقدانی که در نخستین مواجهه با همین فیلم حاتمیکیا مرعوب اجرا و داستان آن شدند اما وقتی بازخوردها و هوچیگریهای جماعت صاحب صدا را دیدند که طرف این فیلم ایستادن را با چه برچسبهایی بدرقه میکنند، ترجیح دادند همرنگ جماعت شوند یا حداقل خود را به ندیدن بزنند تا متهم به چرخش و تغییر دیدگاه سیاسی نشوند. در چنین زمانهای، نوشتن از سینما در مقام خود سینما، عملن عبث بهنظر میرسد. فیلمها پیش از نمایش قضاوت شدهاند و نقد فیلمساز جایگزین نقد فیلم شده. تلاش نگارنده بیرونماندن از این جهان است؛ دورتر ایستادن، و راه خود را رفتن. اما گزارش این وضعیت به مخاطبان نقد فیلم وظیفه است. توضیح این مسأله که به چه میزان، خوب و بد قالبشده بهعنوان «نظر حق»، از حاشیه میآید، و چه اندازه سینما، خود سینمایی که عاشقش بودیم و هستیم، فرع قرار گرفته است.