
- کارگردان: ابراهیم حاتمیکیا
- نویسنده: ابراهیم حاتمیکیا
- بازیگران: فریبرز عربنیا، بابک حمیدیان، مریلا زارعی، سعید راد و مهدی سلطانی سروستانی
- ایران | ۱۳۹۳
- «چ» در ویکیپدیا
چرا «چ» ابراهیم حاتمیکیا میتواند مهمترین اتفاق سینمای امروز ایران باشد؟
حالا که «چ» را نگاه میکنم واضحتر میفهمم که یک تصمیم نابخردانهی بیرونی، چهطور میتواند مسیر زندگی یک هنرمند را عوض کند.
«چ» ادامهی منطقی همان سینمایی است که حاتمیکیا فیلم به فیلم، تا «به رنگ ارغوان» با آن پیش آمده بود… از درون جنگ شروع کرد، آدمهای دوران جنگ در سالهای پسینِ آن دغدغهاش ماند و بعد هر روز بیشتر خودش را تنها یافت، پس دوربینش را چرخاند و آن را بیرون زندگی مردم واقعی پیدا کرد. هیچ فیلمسازی را با چنین شهامتی به یاد نمیآورم که در گذر زمان، خودش را بازسازی کرده باشد و دانسته، خواسته باشد همانجایی را که میان مردم روزگار گذشتهاش داشته در روزگار تازه هم جستوجو کند؛ حتا اگر به قیمت ازدستدادن جایگاه تثبیتشدهاش نزد گروه دیگر بوده باشد. برای همین است که میان حاتمیکیای «آژانس شیشهای» تا حاتمیکیای «به رنگ ارغوان» فاصله فراوان است. آن، روزگاری بود که حاتمیکیا دید مثل قهرمانش تنها مانده و دور از مردم است، و جلوتر سعی کرد جوانترها را و سبک زندگیشان را ببیند و دوربینش دوباره مثل سالهای اول فیلمسازیاش میان مردمش باشد، نه بیرون آنها.
چنین بود که قهرمان «روبان قرمز»ش محبوبه شد و قاسم «ارتفاع پست»ش قربانی روزگار تازه و تنها تجربهی شکستخوردهاش در این مدت «موج مرده» هم از ایدهی «آژانس شیشهای ۲» و همراهی حاجکاظم با جوانان مهاجرتکرده از وطن به آن فیلم نهایی رسید. در این مدت، ما فیلمسازی داشتیم که فیلم به فیلم بر تکنیک هم بیشتر مسلط میشد و اوج اینها، «به رنگ ارغوان» (فیلم محبوب نگارنده میان آثار حاتمیکیا) و داستان عشق مأمور امنیتیاش به سوژهی تحتمراقبت، یکی از اثیریترین عاشقانههای این سینما را در دل فیلمی با تکنیک یک اثر استاندارد سینمای روز جهان شکل داده بود. حاتمیکیا در هر فیلم باانگیزهتر و حریصتر به تکنیکهای روز دیده میشد و به نظر نمیرسید این انرژی سر باز ایستادن داشته باشد. «چ» ادامهی همان سینما و ادامهی مسیر همان سینماگر است؛ وقفه را توقیف «به رنگ ارغوان» انداخت، و فیلمهایی که حاصل دلشکستهگی حاتمیکیا بودند. چه کسی فکر میکرد آن فیلمساز پر انرژی ابتدای دههی هشتاد در اوج بلوغ فیلمسازی، کارش به ساختن «دعوت» و «حلقهی سبز» برسد؟
«گزارش یک جشن» را که دیدم، آن دو سکانس پایانی و انتخاب حاتمیکیا را در جای گذاشتن دوربینش نسبت به رخدادی که روایتش میکرد، بخشی از آن امیدی که به حاتمیکیا بسته بودیم برگشت، و حالا، بعدِ از محاقدرآمدن «به رنگ ارغوان» پس از پنجسال و نمایش عمومیاش، انگار فیلمساز ما به خط اصلی برگشته؛ به مسیری که داشت میرفت. جستوجوی راهحلی برای امروز با روایت «گذشته» و درس گرفتن از تاریخ. با واقعیکردن چهرهی آدمهایی که هر دو طرف منازعات سیاسی این سالها آنها را از خود میدانند و برای خود مصادره میکنند. یکی با تکیه بر چهرهی رسمیشان، و دیگری با تأکید بر آنچه که مدعی است حقیقت بوده.
حالا حاتمیکیا با شفافکردن چهرهی یکی از پُرابهامترین این قهرمانان گذشته، از راه میانه میگوید. از اعتدال. آن بخشی از چمران را روایت میکند که در دل بحران، سعی دارد با گفتوگو و با عملِ بر اساس فکر، کار را پیش ببرد. از سؤال «چمران خمینی» یا «چمران بازرگان» میگذرد، اتهاماتی را که از زبان دکتر عنایتی (در آن مذاکرهی برای سینما نوشته شده) متوجه چمران است فقط طرح میکند و بیپاسخ میگذارد، ابایی ندارد که چمرانش از سوی جوانترهای تندرویی چون وصالی فهمیده نشود، و در عوض، بر میانهروی مردی تأکید میکند که نامش «چریک» است اما کتوشلوار میپوشد، ظاهر آرامی دارد اما به وقتش قاطع و نترس است (به صحنهی برگرداندن هانا از بیمارستان ارجاعتان میدهم) و برای شهادت لحظهشماری نمیکند بلکه میداند و میفهمد که در آن شرایط مهمتر است زنده بماند و ناجی مردمی باشد که به او احتیاج دارند. این همان بخشی از چمران است که خود او از خودش در آن روزها توصیف کرده و تأکید میکنم که حاتمیکیا «انتخاب» کرده که همین بخش را روایت کند: «تا آن لحظه که فرمان تاریخی امام خمینی صادر شد، ما حالت تدافعی داشتیم، از مواضع خود دفاع میکردیم و سعی داشتیم که موجودیت ناچیز خود را در برابر سیل هجوم دشمن حفظ کنیم… حقیقت آنکه تا آن لحظه من شخصن سر جنگ نداشتم، و حتا سعی میکردم که با مذاکره و صلح و صفا مشکلات را حل کنم و فقط در آن شب هولناک [آخرین شب مقاومت پاوه]، به حسب ضرورت آماده نبرد شدم. اما بعد از فرمان منقلبکنندهی امام، دیگر جای سکوت و تماشا نبود، وقت حرکت و قاطعیت و شجاعت بود.» [از خاطرات مصطفی چمران | کتاب «کردستان» | صفحه ۵۷ | گردآوری: مهدی چمران | بنیاد شهید چمران]
چمران حاتمیکیا همانجایی گیر افتاده که بهزاد «به رنگ ارغوان» گیر افتاده بود؛ میان عشق و وظیفه. همان تم درخشان بهترین فیلمهای تاریخ سینما، و سر همین دوراهی هم قصهاش را پایان میدهد. بیرون بلوای جنگ، بیرون داستان میهنپرستانهاش که در طول قصه «به اندازه» روایتش میکند و بیرون تضادی که میان دو قهرمان اصلیاش ساخته: وصالی جوان و جنگجو، چمران کهنهکار و سیاستمدار. فیلم در خلوت چمران تمام میشود. در جایی که به بزرگترین تردیدش پایان میدهد. ضربه را پیشتر عنایتی زده: چریک حق ندارد دلبستهگی داشته باشد؛ و چمران از پس دو روزی که خودش در خاطراتش آن را «رستاخیز انقلاب» نامیده، انتخاب میکند که چریک باشد، بیدلبستهگی؛ اما چریک متفکر. این تکروی درعین تعقل، نسخهی حاتمیکیا برای ایران امروز است؟