
- Directed by Allen Coulter
- Written by Will Fetters
- Starring: Robert Pattinson, Emilie de Ravin, Chris Cooper, Lena Olin, Pierce Brosnan
- US | 2010
- on Wikipedia
شورش بیدلیل
به يادم آور از آن فيلمهاي سهل و ممتنع در مواجهه است. از يکطرف ميشود مثل ريويونويسهاي آنطرفي، آن را «يک عاشقانهي جوانانه/ رومانس تينايج با يک پيچ داستاني نامتعارف در پايان» خواند و از طرف ديگر ميشود فيلم را «يک درام روانکاوانه دربارهي آمريکاي معاصر» دانست. با اين وجود، فکر ميکنم دومين فيلم بلند آلن کولتر ـ بعد از فيلم تحويلگرفتهنشدهاي چون هاليوودلند ـ فارغ از ارزشگذاري، فيلميست که ميشود، و بايد، دربارهاش حرف زد. رگههايي دارد قابل تأمل و تعمق؛ و ضعفهايي، که بيشتر به نبودن يک نگاه مؤلف بالاي سر اثر برميگردد.
نخستين فيلمنامهي ويل فترس، يک ايدهي درخشان در نگارش دارد و اتفاقاً همين ايده، پاشنهي آشيل فيلم کولتر شده است. چرخش ناگهاني يک داستان معمولي و پيونددادن فيلم به مهمترين فاجعهي تروريستي تاريخ معاصر، شايد در نگاه اول چيزي بوده که استوديو را متقاعد به توليد چنين قصهاي کرده، اما بعد، براي تنهي چنين پاياني، داستاني نوشته شده که خودش اين پتانسيل را پيدا کرده تا فارغ از آن پايان، مخاطب را پاي فيلم نگه دارد. داستان فترس به مدد بازيگراني که بهشدت سر جاي خودشان قرار گرفتهاند، به مرور و پس از گذشت پردهي اول، چيزي ميشود شبيه نسخهي امروزي ياغي بيهدف/ شورش بيدليل (نيکلاس ري). جنس رابطههاي خانوادگي، نوع برقراري ارتباط ميان تايلر و الي و اصلاً انتخاب بازيگران اين دو نقش کليدي، به يادم آور را خيلي زود از جمع رومانسهاي جوانانه بيرون ميکشد. بيش از هر تلاش ديگري در اين نزديکي فضا، شايد حضور رابرت پتينسون چنين تصويري را شکل ميدهد. بازي پتينسون ـ که يکي از مجريان طرح فيلم است و آگاهانه اين نقش را انتخاب و بازي کرده ـ در چند سکانس از به يادم آور رونويسي کامل بازي جيمز دين فقيد است. بهطور مشخص نگاه کنيد به سه فصل «دعوا با پدر الي در خانهي خودش»، «دعوا با پدر خودش در شرکت او»، و «حضور در مدرسهي خواهرش و شکستن شيشهي کلاس». نوع حرکات دست پتينسون و ميميک صورتش، کاملاً متفاوت با تصوير تثبيتشدهي او در مجموعه فيلمهاي گرگوميش، و خيلي نزديک به دو بازي دين درشورش بيدليل و شرق بهشت است. در کنار اين بازي بيروني که بهنظرم نقطهي اوجش بازي مقابل پيرس برازنان در شرکت است، و اغراقي که در اداي ديالوگها دارد، نقطهي مقابل بازي برازنان قرار ميگيرد، پتينسون بهواسطهي بازيگر مقابلش يکجور تداعي هم از بدهبستان ترکيب بهيادماندني دين و ناتالي وود در شورش بيدليل بهدست ميدهد. اميل دوراوين ـ همان بازيگر نقش کلير در مجموعهيگمشده که از نمادهاي معصوميت آن سريال هم بود ـ در نقش الي، دختر جوان معصومي را تصوير ميکند که عاشق منطق و جنون توأمان تايلر شده و براي اين عشق حاضر است علايق خانوادگياش را هم نديد بگيرد. همانکاري که جودي فيلم نيکلاس ري هم براي بودن کنار جيم انجام ميداد.
اما جدا از اين تداعي بازي و ترکيب بازيگري، خود فيلم هم از سکانس شروع تا اواخر، سعي زيادي ميکند تا تصوير ناملايمات خانوادگي در يک جامعهي پيشرفته و شکل حضور جوانترها در چنين فضايي باشد. بچههايي که نميتوانند از مناسبات بزرگترها سر درآورند و براي همين يا راهي ديگر براي زندگي انتخاب ميکنند، و يا دست به طغيان ميزنند. نوع قاببنديهاي کولتر و تصويري که از خانهي تايلور در همان سکانس ورودي به زندگياش ميسازد، دعواي اوليه در خيابان ميانهي سرخوشي، و بعد، شرطي که بنيان فيلمنامه در شکلدهي به رابطهي ميان تايلر و الي ميشود، همگي نويد وقوع يک فاجعهي نهايي را ميدهد؛ اينکه از نيمه به بعد منتظري يک مرگ ناگهاني، يک اتفاق ناخواسته، مسير رو به بهبود روابط را دچار خدشه کند. چنين اتفاقي اما رخ نميدهد و فاجعهي بزرگتر مدنظر فيلمنامهنويسان، همان ايدهي درخشان اوليه، براي پايان تدارک ديده ميشود. شگفت ماجرا اينست که با اين پيشينهي داستاني، فاجعهي يازده سپتامبر براي اين داستان اندازهاي که يک فاجعهي شخصي ميتوانست عميق باشد، بزرگ نيست، و ناگهان، ايدهي شکلدادن به تصوير واقعي ِ پشت رؤياي آمريکايي، جاي خودش را به پيامي معمولي در سطح «ما مشغول زندگيمان، با همهي فراز و نشيبهاش بوديم اما يکباره، از جايي دور، نظم زندگيمان را به هم ريختند (ريختيد)» ميدهد. فکرش را بکنيد که ته همهي اين ماجراها، پس از همهي فراز و فرودها، در آن روز خوب آفتابي، ناگهان سروکلهي همان قاتلان مادر الي پيدا ميشد و مثلاٌ الي يا تايلر را ميکشتند؛ يا داستان پدر الي و تايلر بهجاي ديگري ميرفت و داستان با قتل ناخواستهي تايلر تمام ميشد. حتا ميشد به تأسي از شورش بيدليل رفيق صميمي زوج اصلي را قرباني کرد، تا مشخص شود پشت ظاهر آرام و حلشدهي ماجراها، خشمي قديمي يا کينهاي، پنهان مانده است.
به يادم آور، ميتواند يکي از آن نقاط مورد اشارهي تاريخ سينما باشد. يادآوري اين نکته که هر فاجعهي بزرگي، لزوماً در يک داستان صرف، به همان اندازهي حادثهي واقعي، بزرگ نخواهد بود. گاهي وقتها، يک فاجعهي شخصي، يک اتفاق کوچک اما تأثيرگذار و عميق، ميتواند پايان بهتر و واقعيتري براي يک داستان ِ درست نوشتهشده باشد. چيزي که يک کارگردان مؤلف، قعطاً دربارهي اين فيلم ميتوانست آن را بفهمد، اما آلن کولتر، با همهي تلاشي که در سروشکلدادن موفق به اين داستان کرده، از پسش برنيامده است.